پآرت10. دلبرک شیرین آستآد

پُـــــــآرتُـــــــ10. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭

پوزخندی زدم دوباره دستامو گذاشتم توی جیبم و راه افتادم به سمت ویلا
شب شده بود.

صدای جیرجیرک میومد. با قدم های اروم وارد ویلا شدم.

با دیدن این‌که فریال روی تاب نشسته و با گوشیش حرف میزنه و با دیدن من لبخندی زد بدون توجه بهش از جلوش رد شدم و وارد ویلا شدم.

با همون ژست سرد و بی تفاوتم به سمت اتاقم رفتم و وارد شدم.

لباسامو با یه رکابی مشکی و شلوارک ستش عوض کردم و کتونی هامو پوشیدم و با برداشتن گوشیم از اتاقم بیرون رفتم و از پله ها پایین رفتم و به سمت سالن رفتم و جلوی تلویزیون نشستم.

با نگاهی بی تفاوت و سرد به تلویزیون نگاه کردم که نورا، دختر خالم با لبخند به قول خودش جذابی کنارم نشست و گفت:امید! کجا بودی تا حالا؟ خیلی منتظرت بودم

بدون توجه بهش حتی نیم نگاهی هم بهش ننداختم و به تلویزیون خیره شدم.

رویال با لبخند گفت:امید! چرا چیزی نمیگی؟

با چشمای سبزم نگاه سردی بهش انداختم.

نورا با لبخندی که حالا کم کم داشت محو میشد گفت:امید! چرا منو جدی نمیگیری؟ من میگم دوستت دارم. فریال دقت نکن چون اون فقط به خاطر پولت دنبالته...

نذاشتم حرفشو کامل کنه و با لحنی که نهایت سرد بودنم داخلش بود گفتم:تو بخاطر چی دنبال منی؟ پول؟ خونه؟ ماشین؟

نورا با عصبانیت گفت:با من درست حرف بزن من دنبال خودت...

پریدم وسط حرفشو و گفتم:ولی من فقط به عنوان یه ادم آویزون بدبخت بهت نگاه میکنم. حرف دیگه مونده؟
پوزخندی زدم و دوباره به تلویزیون نگاه کردم
دیدگاه ها (۰)

پآرت11. دلبرک شیرین آستآد

پآرت12. دلبرک شیرین آستآد

دمپایی براش درست کردننننن☺️☺️🥺🥺

پآرت9. دلبرک شیرین آستآد

پآرت8. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط